نوشته اصلی توسط
atrin
مشکلات عجیبی دارم که خودم نتونستم اونارو حل کنم.از نظر مادی نه اینکه مشکلی ندارم ولی از این جهت احساس چالش نمی کنم.وقتی به خودم نگاه می کنیم می بینم که راحت نیستم.احساس ناراحتی و مشکل می کنم.احساس کمبود می کنم.حس می کنم که تنهام.خیلی تنها.فکر می کنم که کسی منو دوست نداره و از دیگران فاصله گرفتم.پیش دیگران نشستم اما با اونا نیستم.حس می کنم که از دیگران خوشم نمی آد.دوست دارم کسایی رو که نمی خوام رو نابود کنم.انگار که مغزم قفل کرده.خیلی وقته که دنبال آرامشم.ولی نمیتونم پیداش کنم.انگار به بمبست رسیدم.هر وقت شادی دیگران رو می بینم عصبانی می شم واحساس حسادت می کنم و می خوام نابودشون کنم.احساس می کنم که غرورم شکسته.دیگه اهمیتی نداره که کی چی می گه.تو اوج دعواها و ناراحتی ها ناخواسته خندم می گیره.یه سالی میشه که با این مشکلات دست و پنجه نرم میکنم.وتنها حالتی که حس می کنم توش راحتم مرگ هست.خیلی دوست دارم بمیرم.کلا از زندگی سیر شدم.یعنی حس می کنم که به اندازه کافی زندگی کردم.دیگه هدفی ندارم که اونو دنبال کنم.